خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: محمد زارع شیرین کندی، در تازهترین یادداشت خود به نقد تفسیر عبدالکریم سروش از موضوع «کسوف خدا» پرداخته است. زارع دکترای فلسفه از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دارد. به قلم او کتابهایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت» و «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» منتشر شدهاند.
او همچنین مترجم کتابهایی چون «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفهای جدید» اثر لوسین گلدمن و «نظریه اجتماعی و عمل سیاسی: بررسی رویکردهای پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی» نوشته برایان فی است.
مشروح یادداشت زارع شیرین کندی را که برای انتشار در اختیار مهر قرار گرفته، در ادامه بخوانید:
من به عنوان یک دانشجوی فلسفه که سالهای سال به حضور استاد دکتر عبدالکریم سروش ارادت داشته و دارم، اخیرا احساس میکنم که ایشان فهم صحیح و دقیقی از برخی مسائل و مفاهیم و موضوعات بغرنج فلسفی در دوره جدید تاریخ بشر ندارند و اغلب از نظرگاه عرفان و اشعریت که از سدهها پیش فرهنگ دوره اسلامی را راه برده است، قضایا و مقولات مربوط به دوره جدید را تحلیل یا تبیین میکنند. پیشتر در چند یاداشت به بعضی از این موارد پرداختهام. در این جا، صرفا مفهوم «کسوف خدا» به تعبیر مارتین بوبر و «مرگ خدا» به زعم نیچه و دریافت و تفسیر سروش از آن، به صورت بسیار مجمل و مختصر، بررسی میشود.
ایشان درباره این نظر که امروز دست متصرف بشر خدا را از جهان پس زده و خدا هم قهر کرده، کنار رفته و یا روی پوشیده است، میگویند که خودِ خداوند راه احضارش را به ما یاد داده و فرموده است: «مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم.» یاد خدا، نزدیک شدن به خداست و خدا نزد کسانی که او را یاد میکنند حاضر میشود. خدا در ذکر و فکر شما و در استغراق شما در ذکر الهی حاضر میشود. سپس سروش، با نقل ابیاتی از مولوی، صبغه سخناش را عرفانیتر و دلنشینتر میکند و از زبان مولوی با صدایی حزین و روح افزا و آرامش بخش میگوید که هر چه به من دادی، هر هدیهای به من بخشیدی، یعنی تمام هستیام تقدیم خیال تو! خیال نیز به معنای یاد است.
خیال شکرین تو، یاد شیرین توست. در نظر مولوی، خیال و یاد شیرین خدا همان سیمای خداست. تمام هستی من تقدیم یاد و خیال خدا باد! بنابراین با تعمق در ذکر و فکر خدا و با چنگ زدن به دامن خیال لطیف او میتوان خدا را حاضر کرد. پس سروش، به تبع مولوی، معتقد است که خدا نه در حجاب و کسوف میرود نه غیبت دارد و نه مرگ.
اما بعید است که مقصود مارتین بوبر و نیچه همان باشد که راه حلاش را سروش به سهولت یافته و بیان کرده است. «کسوف خدا » و «مرگ خدا» را به این معنا میتوان تفسیر کرد که در دوره جدید، ساحتهای مختلف حیات بشر تهی، عاری از خدا و خالی از معانی و ارزشهای آسمانی است. در روابط اجتماعی، مناسبات مدنی و سیاسی و معاملات اقتصادی جدید خدا اصل و مرکز ثقل به شمار نمیآید بلکه انسان و امیال و خواستهای او و خودمداری و سودپرستی معیار و مقیاس همه چیزها و امور است. «کسوف خدا» و «مرگ خدا» یعنی انسان جدید جهت اصلی هستی پیشیناش را گم کرده و بدون مدار و محور گشته است.
انسان جدید در فقدان خدا جهتها و مدارهای مختلفی را آزموده و سرانجام «خویشتن» یا «من» را مدار و محور وجود خود برگزیده است. این انسانِ بی خدا در جهان و طبیعتِ عاری از روح و معنا خواسته است زنده بماند، کار کند، علم و اراده داشته باشد، بسازد، به عالم نظم و صورت دهد و در یک کلمه، همه کاره و مالک جهان و صاحب کائنات باشد. بر اثرِ ضرورتهای خاص فرایند زندگی علمی و تکنولوژیک بشر جدید، گویی «کسوف خدا» یا کناره گیری او جزو اقتضائات و الزامات این زمانه بوده است.
ساختار و نظام معیشت مدرن به گونهای است که در آن نیازی به وجود و حضور خدا احساس نمیشود. جامعه جدید نه بر اساس ارزشها و احکام و قوانین الهی بلکه بر مبنای سنجشها و معیارهای بشری اداره میشود؛ سیاست جدید بر اساس منافع ملی دولت – ملتها و میزان زور و قدرت و غلبه کشورها تعیین میشود نه برحسب برابری انسانها و انساندوستی و عدم تبعیض؛ اقتصاد نوین برپایه میزان سود، ثمر، پول، شکم، برد و باخت کار میکند نه بر اساس اصل «بینی و بین الله»، رعایت جانبِ ضعیف و نیازمند و کمک به مستمند و یتیم و بی کس و بی خانمان و غیره.
به دیگر سخن، بر روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی انسانهای متجدد دیگر اخلاق و فضایل دینی واحکام خدایی یا شرعی حاکم نیست بلکه بی اخلاقی سیطره دارد که خود از «کسوف خدا» حاکی است. زیرا نظم و قانون مدرن ایجاب میکند که آدمیان با عقل و علم و هوش و فراست و کیاست خودشان به زندگیشان سر و سامان دهند و همه تدابیر و تصمیماتشان بر مبنای من مداری و به حکم همان عقل خودبنیادی صورت گیرد که عارفان ما آن را به شدت نکوهیدهاند: «عقل جزوی»، «عقل فضولی»، «عقل کارافزا»، «عقل دوراندیش»، «عقل بحثی» و «عقل مکسبی». این عقل که در دورهای طولانی از تاریخِ فرهنگ و تمدن اسلامی غایب بوده و شعر و عرفان اشعری زده، دشمن سرسخت آن، کمر به نابودی آن بسته بوده است، در دوره جدید تاریخِ غرب در جای همه بنیادها، اصالتها و ارزشهای پیشین مینشیند و به مقام بلند الوهیت نائل میشود.
میتوان گفت که همه دستاوردها و ابتکارات و نوآوریهای مختلف و متکثر تاریخ جدید غرب از همان «عقل کارافزا»، «عقل جزوی» و «عقل فضولی» منتشی شدهاند نه از «عقل ایمانی» و «عقل کل / کلی» و «عقل نورانی» که عارفانی مانند مولوی در توصیف و تمجید و تحسینشان داد سخنها دادهاند. معنای سکولاریسم و «علمانیت» به تعبیر برخی روشنفکران معاصر عرب همین است، یعنی خدا و دین و شریعت به حیطه خصوصی انسانها نقل مکان کردهاند و در حوزه عمومی حضور ندارند. نظام تکنولوژیک زندگی و سرعت گذر زمان در آن مجالی برای خلوت و تامل و اندیشیدن به خدا و توکل و مرگ و مشیت نمیدهد.
بنابراین وقتی خدا در میان انسانها و در اندیشه و عملشان حاضر نیست و وجود و حضورش احساس نمیشود، پس در کسوف است زیرا خدا صرفا در میان آدمیان میتواند وجود داشته باشد، وقتی در میان آنان حضور ندارد، یعنی دیگر حیات ندارد و منشا اثر نمیتواند باش . مرد شوریده سرِ نیچه خدا را در میان انسانها و جماعات انسانی میجوید و نمییابد. همو نیز میگوید ما آدمیان خدا را کشتهایم نه هیچ موجود دیگری.
پس کلام نیچه درباب «مرگ خدا» و بحث مارتین بوبر با عنوان «کسوف خدا» به این معنا و مفهوم نیست که دیگر هیچ انسانی یاد خدا نمیکند، ذکر حق نمیگوید، خدا در دلهای مؤمنان حضور نمییابد و مساجد و کلیساها و کنیسهها و دیرها و صومعهها بسته شدهاند بلکه بحث آن دو عمدتا هستی شناختی است، یعنی خدا در زمان رخ نمینماید و وجود تهی از معنای درخشنده و تابناک اوست. نقش پیشین الوهیت در روابط و مناسبات انسانی نیست و نابود گشته است و دیگر اخلاق فردی و جمعی آدمیان با فرض جدی وجود او تنظیم نمیشود. نیهیلیسم همه جا را فراگرفته است.
اما سروش «کسوف خدا» و به طور کلی نیهیلیسم را به امری روانشناختی فرو میکاهد و از مفهوم هستی شناختی آن کاملا غافل و بی خبر است. او در فضای روحانی و عرفانی «مثنوی معنوی» تنفس و زیست میکند و میدانیم که در آن حال و هوا خدا موجودی همواره حی و قیوم و عالم و قادر و غیره است و هرگز نه کسوف میکند، نه ضعیف میشود و نه میمیرد. در چنین تفکری، معنا ندارد که زمانهای، دورهای، عصری و نسلی بدون خدا زندگی کنند. زیرا در بینش عرفانی، انسان هر وقت بخواهد میتواند خدا را یاد کند و او را حاضر کند، چرا که خدا همواره حی و حاضر است و ناظرِ ما و اعمال ما.
این بشر و ساحت روان شناختی وجود اوست که باید اراده کند تا خدا دلش را روشن و قلبش را پاک کند و در زندگی به او مددهای غیبی برساند. به زعم سروش، خیال خدا در ذهن و ضمیر انسان به معنای حضور او در عالم است. اگر انسان میتواند صورتی از خدا را تصور کند پس خدا زنده و حاضر و فعال و اثرگذاراست. این برداشت از غیبت یا فقدان خدا، دستکم، شباهتی به دریافت بوبر و نیچه از این موضوع نمیتواند داشته باشد. زیرا حاکمیت بلامنازع تکنولوژی و زندگی تکنولوژیک و الکترونیک با وجود ضرورت علّیِ سفت و سختی که بر کارکرد آن حکمفرماست اجازه دخالت خدا و روح و آسمان را نمیدهد. در واقع، انسان جدید وقت ندارد که تامل و تفکر و خوداندیشی و خداشناسی و خداپرستی و مرگ اندیشی نیز داشته باشد. او در درون دایره تکنیک محدود و محصور است و تکنیک هر کجا میخواهد او را میبرد.
خدای قاهر و قادر مدرنیته، تکنیک و علم جدید است. انسانهای این روزگار روزشان را با تکنیک آغاز میکنند و با تکنیک نیز به شب میرسانند و دیگر وقتی برای ذکر و فکر ندارند. حیات و ممات انسان جدید در چارچوب چنبره تکنیک است، بیشتر روزنههای معنوی و روحیاش بسته است و پنجرههای خانهاش دیگر به سمت آسمان و معنویت نیست بلکه به سوی فن و تکنیک در روی زمین است حتی اگر، در ظاهر امر، در ساعاتی از روز در معبد و مسجد و کلیسا به عبادت بپردازد و خدا! خدا! کند.
بنابراین «کسوف خدا» و «مرگ خدا» موضوعی روانشناختی نیست که برخی انسانها خداشناس و خدادان و خداپرست باشند و بعض دیگر نه. همچنانکه در همین دوران، مومن و متدین کم نیست اما همین معتقدان هم در درون دایره تکنیک سرگرداناند و خدایشان خدای تکنیک و علم مدرن! چرا که تکنیک است که اصالت و محوریت دارد و زندگی همگان را مدیریت میکند. این فقدان معنا به وجود و زمان بستگی دارد نه به روانشناسی فردی انسانها و خواست و آرزو و احساسشان. در این عصرِ عسرت که، به گفته هولدرلین، خدایانِ سنتی گریختهاند و خدای نو هنوز نیامده، غلبه با کفر و الحاد است و وضع روانی ایمان و کفر ِاشخاص در چارچوب سلطه و سیطره این تمامیت قرار میگیرد. وقتی رخدادهای این زمان عاری ازمولفههای معنویت و الوهیت است بشر بی خداست و صرفا زمانی زمانه خدا و حق و حقیقت فرا میرسد که هستی با حضور ملموس و محسوس خدا متعین شود. این زمانی است که خدایی تازه در سازگاری کامل با بشرو تفکری دیگر و آسمان و زمینی نو ظاهر شود. در وضع کنونی، همچنان عقلانیتِ متافیزیک و تئولوژی غالب است و فعلا بشر به جای نماز صبح، روزنامه صبح میخواند!
نظر شما